رحلت جانسوز حضرت زینب سلام الله علیها
زخمیِّ زنجــیـرم، کـبودِ بی شـمارم بر شانه هـایم زخـم های کهنه دارم همشیرۀ خورشیدم و بانــوی نــورم هر چند که در پنجــۀ گرد و غـبارم شامِ غریبانیِ عصــر خیــمــه هـایم آن چـــــادر خاکیِ در حال فــرارم نام مـــرا با خـطّ نا محــرم نـوشتند یعنی اسیـــر کوچه های روزگــارم دیگـــر نمی آید به دنـــبالم مغیـلان دیگر ندارد آبــلـــه کــاری به کـارم من حضرت یعقوبم و یوسف پرستم بر سینه ام پیــراهنت را می فشـارم دسته گل یــــاسی ندارم بر مزارت امّا به جایش تا بخواهی لالـــه دارم انگار من خوابیده ام در این بـیابان انگـــار تو افـتـاده ای روی مــزارم من با نیابت از تــمـــام خـــانـدانــم بر آستان خــاکی ات سر می گـذارم |